سفارش تبلیغ
صبا ویژن

♥ღردپای عشق♥ღ

این وبلاگ را تقدیم میکنم به... ...عشقم...

زمین هم عاشق است...آری

زمین چشمانش را باز کرد.... به دنبال آسمان گشت... اما هر چه گشت پیدایش نکرد... روز جداییشان را به یاد آورد.... روزی که بهار زندگیشان تمام شد و دوباره تا بهاری دیگر از هم دور ماندند.... به بالا نگاه انداخت... آسمان را دید که حجابی سفید دور صورت خود گرفته بود...

صدایش زد:«آسمان من... آبی ترین ِ من.... زیبا ترین ِ من...»

آسمان چادر سفیدش را کنار زد و به زمین خیره شد...

لحظه ای هر دو ساکت شدند... و آسمان اشک در چشمانش حلقه زد... زمین دستش را دراز کرد تا چشمان معشوقش را از غبار غم پاک کند... اما دست ِ او کوتاه بود و فاصله شان بسیار....

بغض زمین ترکید.... به یاد بهار افتاد که چگونه آسمان را در آغوش می کشید و بوسه بر لبانش می گذاشت.... و اشک در چشمانش جاری شد و به رود ها افتاد و از این غم بسیاری غمناک شدند....

 

آسمان چشمانش را زیر چادر سفیدش پنهان کرد... می خواست زمین فقط اشک شوقش را ببیند و از آن سیراب شود.... برای همین هیچوقت تابستان نبارید....

 

و زمین آنقدر گریه کرد که چشمانش خشک شد....

 

و خدا بر پیشانی اش بوسه زد.... و به او قول داد که پاییز که از راه برسد هدیه های آسمان را به او برساند... تا بار دیگر پر جوش و خروش شود و منتظرِ بهاری دیگر بنشیند..... تا سیراب شود.....

 



[ یادداشت ثابت - سه شنبه 91/9/8 ] [ 4:4 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
عزیز لعنتی ام ...مردانه بگو چه باید به پای تو میریختم؟

عزیز لعنتی ام   ...

تنها به من بگو که چه باید میکردم و نکردم ...

تنها لحظه ای در چشمان من نگاه کن و مردانه بگو که غیر از عمر و جوانی و شور عشق دیگر چه باید به پای تو میریختم ...

من که در هر شرایطی در کنار تو ایستادم ...

و حالا میفهمم تنها اشتباه من اعتماد به تو بود ...

بیا و یکبار هم که شده مرد باش ...لحظه ای در چشمان من مردانه نگاه کن ... لحظه ای




[ جمعه 92/7/12 ] [ 12:8 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
دلتنگـے...!

در زندگـے بـرآے هر آدمـے !

از یـ? روز،

از یـ? جــآ،

از یـ? نفـر،

بـہ بعـد...!

دیگـر هـیچ چیـز مثـل قبـل نیستــ!

نـہ روزهآ، نـہ رنگ هآ،نـہ خیـآبـآ
?? هآ

همـہ چیـز مـے شـود:

دلتنگـے...!

...



[ سه شنبه 91/12/22 ] [ 5:42 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
سخنی از خداوند

خداى عزوجل مى فرماید: هرگاه یاد من بر بنده ام غالب شود، خواهش و خوشى او را در یاد خود قرار دهم و چون خواهش و خوشى او را در یاد خود قرار دهم عاشق من شود و من نیز عاشق او گردم و چون عاشق یکدیگر شدیم حجاب میان خود و او را بر دارم و عشق خود را بر جان او چیره گردانم، چندان که مانند مردم دچار سهو و غفلت نمى شود، سخن اینان سخن پیامبران است، اینان براستى قهرمانند.



[ دوشنبه 91/9/13 ] [ 4:15 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر

<< مطالب جدیدتر ::

Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت

کد جست و جوی گوگل

پیچک

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انواع کد های جدید جاوا

mouse code

کد ماوس