چه بدرود غمنگیزی
غروب آخرین دیدار، لبهای تومی لرزید
میان جام، چشمهای تو می جوشید
میان کوچه های تنگ، می گشتیم
دو دستت را میان دستهای خود گرفتم گرم
به تو گفتم که دیگر دستهایت : گرمیه دست نوازشگر ندارد
نگاهت خیره برمن شد و موج اشک به روی گونه هایت می ریخت
تو می رفتی و راه ما ز یکدیگر جدا می شد
دلم خواست ژرفای دل را فریاد کنم : عزیز من مرو برگرد
مرو بر گرد
ولیکن بغض راه گفتنم را بست،
چه بدرود غمنگیزی چه بدرود غمنگیزی
[ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/10/12 ] [ 9:40 صبح ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ]
نظر