امروز نگاه بی قرارم..
در پس جاده های سراشیبی غربت...
در زیر آوار های اندوه و تنهایی...
تو را جستوجوکرد و گم شد...وتو،فردا،چه آسوده..
مرا نگاه میکنی و میخندی...
آه که چقدر خنده هایت را دوست دارم
♥ღردپای عشق♥ღاین وبلاگ را تقدیم میکنم به... ...عشقم... |
آه که چقدر خنده هایت را دوست دارم
امروز نگاه بی قرارم.. در پس جاده های سراشیبی غربت... در زیر آوار های اندوه و تنهایی... تو را جستوجوکرد و گم شد...وتو،فردا،چه آسوده.. مرا نگاه میکنی و میخندی...
آه که چقدر خنده هایت را دوست دارم [ یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/10/7 ] [ 11:49 صبح ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ]
نظر دلتنگ که میشوی...
دلتنگ که میشوی دیگر انتظار معنا ندارد یک نگاه کمی نامهربان یک واژه ی کمی دور از انتظار یک لحظه فاصله میشکند بغضت را [ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/10/5 ] [ 2:24 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ]
نظر دلواپس رفته ها نباش...
دلواپس رفته ها نباش... از آنچه مانده... هنوز میشود کلبه ای ساخت بی دیوار [ یادداشت ثابت - یکشنبه 91/10/4 ] [ 7:17 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ]
نظر هر لحظه تورا صرف میکنم
آهای همیشگی ترینم! تمام فعل های ماضی ام را ببر... چه در گذر باشی... چه نباشی... برای من استمراری خواهی بود... هر لحظه تو را صرف میکنم...
[ یادداشت ثابت - یکشنبه 91/10/4 ] [ 7:15 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ]
نظر عشق فقط میگه...
عشق نمیپرسه تو کی هستی... عشق فقط میگه تو مال منی! عشق نمیپرسه اهل کجایی... فقط میگه تو قلب من زندگی کن..! عشق نمیپرسه چیکارمیکنی؟... عشق فقط میگه باعث میشی قلب من به ضربان بیفته! عشق نمیپرسه چرا دور هستی؟.. عشق فقط میگه همیشه بامنی... عشق نمیپرسه دوستم داری؟ عشق فقط میگه دوستت دارم [ یادداشت ثابت - یکشنبه 91/10/4 ] [ 7:12 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ]
نظر دوستت دارم...بخدا دوستت دارم
قصه از آنجا شروع شد که بهم گفت: دوسم نداری... بهش گفتم بخدا دوست دارم.. گفت بهم ثابت کن که دوسم داری گفتم چه جوری؟... گفت تیغ بردار گفتم بخدا دوست دارم گفت اگه داشتی تیغ برمیداشتی تیغ برداشتم...رگ دستم را زدم..افتادم تو بغلش... زیر لب به آرامی گفت... اگه دوستم داشتی تنهام نمیزاشتی...
[ یادداشت ثابت - یکشنبه 91/10/4 ] [ 7:7 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ]
نظر خیلی قبل ترها...
خیلی قبل تر از این روزها هر وقت دلم میگرفت ,هر وقت بهانه ای دست دلم افتاده بود ,هر وقت دلم بی تاب بود و من تاب تحملش را نداشتم؛ به راحتی اشک هایم روی گونه میلغزید ,اشک.. اشک.. اشک ..و بعد ؛ آرام می شدم سبک می شدم اما این روزها طور دیگری ست این روزها حال من بد است, بد.. بد.. بد بیقرارم ,میخواهم بروم ,میخواهم بمانم مدام در گوش دلم زمزمه میکنم تو حالت خوب است, تو خوب میشوی, روزهای خوب در راهند,چیزی نمانده است فقط کمی؛ کمی دیگر صبور باش...روزهای خوب می آیند, دستان تو را میگیرند,با هم میخندید,با هم پرواز میکنید,با هم زیر خیسی باران میدوید,با هم تمام حس های خوب دنیا را تجربه میکنید,همیشه اولین بار هر چیزی قشنگ است. آنگاه بر میخیزم ,لبخند میزنم, دستانم را باز میکنم ,انگار که آغوشم را به روی روزهای خوب باز کرده باشم . چشمانم را میبندم ,میچرخم میرقصم میخندم و بلند بلند میگویم حال من خوب است, چیزی نمانده است تو برمیگردی و باز کسی در درونم فریاد میزند که خوب نیست,خوب نیست ...قرار نیست چیزی تغییر کند دختر؛چشم هایت را باز کن میآیم جلوی آینه میایستم, به خودم نگاه میکنم ,چیزی در دلم مچاله میشود ,دماغم تیر میکشد, لبهایم مثل لبهای کودکی که دلش از غریبگی میان چهره های که نمیشناسدشان گرفته, جمع میشود...بغض.. بغض.. بغض, اما گریه نمیکنم نمیدانم از چه این روزها دلم پی هر بهانه ی ساده ای بغض میکند,حتی شنیدن آهنگی که قبل تر ها با شنیدنش میرقصیدم ... اما گریه نمیکنم خوب میدانم که اگر دل به دلش بدهم و گریه کنم با یک, دو قطره اشک راضی نمیشود. دلم هق هق میخواد... دلم فریاد میخواهد این روزها بیخیال دلم میشوم,دارم بی محلش میکنم, میگویم تو که کارت هی تنگ شدن و گرفتن و بی قراری است آنقدر تنگ شو تا بمیری ...هنوز هیچ دلی لوله کشی نشده است, بیخود دلت را خوش نکن ,کسی نمیداند آنقدر تنگ شده ای که ... گفته بودم امکانش هست که جوانی توی دمای یک اتاق معمولی یخ بزند, آری امکانش هست گاهی حرفی میشنوی که یخ میزنی ..به همین سادگی. گاهی حرفهایی میشنوی که انتظارش را نداری, بدجور غافلگیرت میکنند. حتی اگر به ظاهر ساده باشند,به سادگیه 2*2 تا که میشود 4... همان لحظه است که یکباره حس میکنی خالی شدی, حس میکنی یخ زدی,هوا آنقدرها سرد نیست, اما این سرما از درونت است که دارد یکباره تمام وجودت را در بر میگیرد؛ دارد از یک جایی حوالی دلت میآید و لحظه به لحظه به نقطه ی صفر نزدیک تر میشود حس میکنی توان ایستادن در تو نیست, انگار تمام دنیا آوار میشود روی سرت و تو برای کنار زدن حتی یک خشت از این آوار ناتوانی ترجیح میدهی زیر همان آوار بمانی,بمانی و آرام اشک بریزی برای کوچکی خودت برای غرورت این روزها ساعت ها خیره میشوم به نقطه ای نامعلوم و صحنه هایی بی ربط و نامعلوم که از جلوی چشمانم عبور میکند. نظم خاصی ندارند,می آیند و میروند...اما در همه ی آنها یک چیز مشترک است ...ت و ت و ت و ت و این روزها حال من خوب نیست... باور کن میدانی دلم چه میخواهد؟! آغوشی بی توقعه هیچ؛ که نصحیتم نکند,که تکرار مکررات در گوشم نخواند که کوچکیم را به رویم نیاورد ...میخواهم گریه کنم ...همین . [ یادداشت ثابت - شنبه 91/9/26 ] [ 3:0 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ]
نظر دوستت دارم
دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی
دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره ولی حتی وقت مردن باز سراغتو میگیره [ یادداشت ثابت - شنبه 91/9/19 ] [ 2:50 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ]
نظر بی تو خواهم مرد
بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد تو که رفتی همه ی ثانیه ها سایه شدند سایه سایه آن ثانیه ها خواهم مرد شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند موج در موج در این خاطره ها خواهم مرد گم شدم در قدم دوری چشمان بهار بی تویک روز در این فاصله ها خواهم مرد [ یادداشت ثابت - شنبه 91/9/19 ] [ 2:50 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ]
نظر برای ظهورش صلوات...
سلام بر او سلام بر جمعه ای که او بیاید... سلام به لحظه ای که ندای انا بقی? الله در تمامیگیتی طنین می اندازد سلام بر هرکسی که تو را دوست دارد... ای معنی بودن و وجودت همه عشق در هجر تو بس که گریه ها خواهم کرد گویند که عاشقی زنجیر دل است در عشق تو جان و دل رها خواهم کرد گر خدا لحظه ای اجابت دهد مرا در تعجیل ظهور تو دعا خواهم کرد [ یادداشت ثابت - جمعه 91/9/18 ] [ 6:14 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ]
نظر |
|