سفارش تبلیغ
صبا ویژن

♥ღردپای عشق♥ღ

این وبلاگ را تقدیم میکنم به... ...عشقم...

من میتونم این دوری رو تحمل کنم...

دلم برات تنگ شده.....اما من...من میتونم این دوری رو تحمل کنم...

 به فاصله ها فکر نمیکنم ...... میدونی چرا؟؟

 آخه... جای نگاهت رو نگاهم مونده.....

هنوز عطر دستات رو از دستام میتونم استشمام کنم....

رد احساست روی دلم جا مونده ...

 میتونم تپشهای قلبت رو بشمارم...........

چشمای بیقرارت هنوزم دارن باهام حرف میزنن......

.حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نیستی؟؟چطور بگم با من نیستی؟؟آره!

خودت میدونی....میدونی که همیشه با منی....

میدونی که تو،توی لحظه لحظه های من جاری هستی....

آخه...تو،توی قلب منی...آره!تو قلب من....برای همینه که همیشه با منی...

برای همینه که حتی یه لحظه هم ازم دور نیستی...

برای همینه که میتونم دوریت رو تحمل کنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ میشه...

هر وقت حس میکنم دیگه طاقت ندارم....دیگه نمیتونم تحمل کنم...

دستامو میذارم رو صورتم و یه نفس عمیق میکشم....

دستامو که بو میکنم مست میشم...

مست از عطر ت. صدای مهربونت رو میشنوم ...

و آخر همهء اینها...

به یه چیز میرسم.....به عشق و به تو.....

آره...به تو....اونوقت دلتنگیم بر طرف میشه...

اونوقت تو رو نزدیکتر از همیشه حس میکنم....اونوقت دیگه تنها نیستم

حالا من این تنهایی رو خیلی خیلی دوسش دارم...

به این تنهایی دل بستم...

حالا میدونم که این تنهایی خالی نیست...پر از یاد عشقه..

پر از اشکهای گرم عاشقونه ...



[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/10/8 ] [ 4:55 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
اندکی در زیر این باران بمان..ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند

باران که می‌بارد، میل در آغوش کشیدنت و بوسیدنت افزون می‌شود

 و شعله‌های سرکش این میل جانم را می‌سوزاند.

 زیر باران می‌روم و خیره به آسمان آرزو می‌کنم:

 ای کاش کنارم بودی دلارام من، زیر این باران دوشادوش هم و دست در دست هم...

عاشقتر از همیشه، شیداتر و دیوانه‌تر...

 فارغ از همه بایدها و نبایدهای عالم، فارغ از حس پشیمانی و پریشانی...

 شاید مست مست، شاید مدهوش و مخمور، شاید...

آری رها...

 رها از همه بندهای این جسم و این عالم، رها از همه خط قرمزها و تابلوهای ممنوع...

 رها از هر چه قانون و قاعده و محدوده...

تو نیز عاشق‌تر و شیداتر...

 تو نیز مخمور و مست...

 اندکی عاشقانه‌تر زیر این باران بمان ابر را بوسیده‌ام تا بوسه‌ بارانت کند...



[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/10/8 ] [ 4:47 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
ساقیا بیا...

با یاد چشم های تو خوب است خواب من

از ابـرهـا کنــــــاره بگــــیر آفتـــــــاب من

رو بر کدام قبله به چشم تو می رســـم؟

چیــزی بگـو پیــــــــامـبـر بـــی کتاب من

چشم تو را کجای جهان جستجو کنــــم؟

پایان بده به تاب و تب بی حســـــاب من

دور از شمایل تو چنـــــانم که روز و شب

خنـــدیده اند خلــق به حال خــــراب من

از تشنگـی هــــــلاک شـدم، ساقیـا بیا

 چیزی نمــــــانده از قدح پر شــــراب من

گل تقدیم شما



[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/10/8 ] [ 4:44 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
با شمایم..ای اسطوره های قصر ماتم!!!

ای اقاقی های وحشی که بی هیچ لبخندی

در کنار کلبه ی تاریک من پا گرفته اید..

ای واژه های تلخ تنهایی...

ای عابران خسته ی سرنوشت

ای ورق های پاره شده در غبار سهمگین...

آیا کسی مرا،

در خاطرات اشک هایش می شناسد؟

آیا عابران کوچه های غم،

فقط برای یک لحظه کنار پنجره راز هایم می نشینند..

تا قصه ی ملکه ی قصر غم را بازگویم؟

با شمایم!!!!!!!!

ای آدم های شیشه ای!

من در حسرت یک تبسم صمیمی مانده ام.

ای کوچه های گلی رویا،

آیا گام های دیروز کودکی ام را،

با شادی من باز می گردانید؟

       با شمایم ای اسطوره های قصر ماتم!!!



[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/10/8 ] [ 4:41 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
شب سردی است...

شب سردی ست و هوا منتظر باران است
وقت خواب است  و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
ماه پیشانی  من دلبر بارانی من...



[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/10/8 ] [ 2:16 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
بشنو همسفر من

بشنو همسفرمن..

باهم رهسپار راه دردیم...

باهم لحظه ها را گریه کردیم...

ما در صدای بی صدای گریه بودیم...

ما از عبور تلخ لحظه ها قصه ساختیم...

شاید در این راه اگر با هم بمانیم...

وقت رسیدن شعر خوشبختی بخوانیم...



[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/10/7 ] [ 4:24 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
بی تو..

برای تو می نویسم..

          می روم و پشت خواهم کرد به تمامی تپش های این دقایق

دل خواهم کند...

 بی تو خواهم زیست..

      گوش خواهم سپرد...

فریاد خواهم شد...

  مهربان نخواهم بود..

دل نخواهم سپرد...

        آرام تر که شدم...

                                     بی تو خواهم مرد..



[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/10/7 ] [ 3:55 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
می دانم...

 

انتظار...

خیابانی دراز...

کشیده تا نهایت طاقت من

از کدام سور خواهی آمد؟

                    و مرا خواهی برد

از سر چهارراه های غصه

 درمیان پیشامدهای ناچیز و جنایاتی که تکرار میکنند خود را در پنهان بی آنکه آبی از آب تکان بخورد..

          دلم برای خیابان می سوزد..

                           می دانم...

                                   نمی آیی!...



[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/10/7 ] [ 11:52 صبح ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
ولی افسوس...

 

امشب به دنبال ردپاه خواهم رفت

 تا شاید به ردی از تو برسم...

           ولی افسوس...

رسیدن به تو یک رویاست...



[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/10/7 ] [ 11:51 صبح ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
تو همانی که باید به خاطرش زنده بمانم

 

امروز به پایان می رسد...ممن نمیگویم فردا روز دیگریست

         فقط میگویم

                        تو روز دیگری هستی...

                          تو فردایی

                             تو همانی که باید به خاطرش زنده بمانم...



[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/10/7 ] [ 11:50 صبح ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت

کد جست و جوی گوگل

پیچک

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انواع کد های جدید جاوا

mouse code

کد ماوس