بغض را می شناسم و نمی شناسم.
عدالت را با حضور تو باور می کنم و نمی کنم.
جوشش اشک را در ظلمی که بر بی پناهان رفت در چشم تو باور می کنم و نمی کنم.
باور از این رو که مردی و مردانگی با تو تفسیر یافت و ناباوری از آن رو که چنان بی بدیل بودی
و بی بدیل ماندی که عدالت در نبود تو به سوگ نشست و هنوز نیز!
ای همه نیکی!ای همه برازندگی!ای آن که گستره ی حضورت را جهان تاب نیاورد و جهانیان...
ای آنکه خاطرت را ستمی بر موری آزرده می کرد و صلابتت کوه را به کرنش وا می داشت.سلام!
من زخمی رنج های بی شمار،با اشک سلامت می گویم و می دانم که همواره تنها تو را صدا توانم زد.
یا علی!خدای تو در آن محراب عشق،کدامین عروج و اوج را در مقابل چشمان خسته و منتظر تو گشود
که زخم شمشیر آب داده به زهر کینه،تو را به رهایی راهبر شد؟
یا علی!ای که یادت شفا و سرچشمه ی رجاست.
چه بگویم که حضورت در پهنه ی هستی حجتی بر مسلمانی است!
چه بگویم که اگر فریاد دردمندان تو،برای همیشه تاریخ،این گنبد دنیا را به حلاوت خویش میهمان
نمی کرد،چه آسوده می شد پا بر سر هر چه مردی و مردمی است نهاد
و دل را به ملعبه ی بی شمار بست،آن گونه که بستند و هنوز هم...
یا علی!ما به نان و آبی خرسندیم اگر بدانیم تو آن را به تساوی تقسیم می کنی.
ما کرامت را دوست می داریم نه وجاهت و شهرت را.ما کریمانه زیستن را از تو آموختیم و قناعت را...
یا مرتضی!
ای تن داده به رضای خدا!ای آن که هستی به نامت می بالد ما را دریاب که فریادمان در گلو
شکسته است و پایمان از رفتار باز مانده است.ما را دریاب که سخت درمانده ایم!
یا علی!
برخیز و ندا در ده...ما اینک می دانیم رحمت تو چه طعمی و حلاوتی دارد
و دست نازنین تو،چگونه اشک تب آلود ما را از گونه هایمان خواهد سترد.
یا علی!ما تاوان تنها گذاشتن تو را با قرن ها تنهایی و حقارت و بی کسی پرداختیم...
بیا که تشنه ایم،تشنه ی یک جرعه از جامی که تو در کام زخم آلودمان خواهی ریخت