سفارش تبلیغ
صبا ویژن

♥ღردپای عشق♥ღ

این وبلاگ را تقدیم میکنم به... ...عشقم...

یعنی اینقدر قلب شکسته وجود دارد؟!

در شهر عشق قدم میزدم 

گذرم افتاد به قبرستان قلب ها

خیلی تعجب کردم!!

تا چشم کار میکرد قبر بود!

پیش خود گفتم یعنی اینقدر قلب شکسته وجود دارد؟!

یکدفعه متوجه قلبی شدم که تازه خاک شده بود

جلو رفتم برگ های روی قبر را کنار زدم تا برایش دعا کنم.......

واااااااااای چه میدیدم؟؟؟!!!!!

باورم نمیشد........

ان قلب همان کسی هست که چند وقت پیش

قلب مرا شکسته بود




[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/7/1 ] [ 5:56 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
تنهایی ام را به بهای عشق میفروشم. کیست که از من قدری تنهایی بخرد

نامی‌ نداشت.نامش‌ تنها انسان‌ بود؛

و تنها دارایی‌اش‌ تنهایی. گفت: تنهایی‌ام‌ را به‌ بهای‌ عشق‌ می‌فروشم. کیست‌ که‌ از من‌ قدری‌ تنهایی‌ بخرد؟
هیچ‌کس‌ پاسخ‌ نداد.گفت: تنهایی‌ام‌ پر از رمز و راز است، رمزهایی‌ از بهشت، رازهایی‌ از خدا.
با من‌ گفت‌و گو کنید تا از حیرت‌ برایتان‌ بگویم… هیچ‌کس‌ با او گفت‌وگو نکرد.و او میان‌ این‌ همه‌ تن، تنها فانوس‌ کوچکش‌ را برداشت‌ و به‌ غارش‌ رفت.
غاری‌ در حوالی‌ دل. می‌دانست‌ آنجا همیشه‌ کسی‌ هست. کسی‌ که‌ تنهایی‌ می‌خرد و عشق‌ می‌بخشد.
او به‌ غارش‌ رفت‌ و ما فراموشش‌ کردیم‌ و نمی‌دانیم‌ که‌ چه‌ مدت‌ آنجا بود.سیصد سال‌ و نُه‌ سال‌ بر آن‌ افزون؟ یا نه، کمی‌ بیش‌ و کمی‌ کم.
او به‌ غارش‌ رفت‌ و ما نمی‌دانیم‌ که‌ چه‌ کرد و چه‌ گفت‌ و چه‌ شنید؛ و نمی‌دانیم‌ آیا در غار خوابیده‌ بود یا نه؟
اما از غار که‌ بیرون‌ آمد بیدار بود، آن‌قدر بیدار که‌ خواب‌آلودگی‌ ما برملا شد. چشم‌هایش‌ دو خورشید بود، تابناک‌ و روشن؛ که‌ ظلمت‌ ما را می‌درید.
از غار که‌ بیرون‌ آمد هنوز همان‌ بود با تنی‌ نحیف‌ و رنجور. اما نمی‌دانم‌ سنگینی‌اش‌ را از کجا آورده‌ بود،
که‌ گمان‌ می‌کردیم‌ زمین‌ تاب‌ وقارش‌ را نمی‌آورد و زیر پاهای‌ رنجورش‌ درهم‌ خواهد شکست.از غار که‌ بیرون‌ آمد، باشکوه‌ بود.
شگفت‌ و دشوار و دوست‌ داشتنی. اما دیگر سخن‌ نگفت. انگار لبانش‌ را دوخته‌ بودند، انگار دریا دریا سکوت‌ نوشیده‌ بود.
و این‌ بار ما بودیم‌ که‌ به‌ دنبالش‌ می‌دویدیم‌ برای‌ جرعه‌ای‌ نور، برای‌ قطره‌ای‌ حیرت. و او بی‌آن‌ که‌ چیزی‌ بگوید، می‌بخشید؛ بی‌آن‌ که‌ چیزی‌ بخواهد.
او نامی‌ نداشت، نامش‌ تنها انسان‌ بود و تنها دارایی‌اش، تنهایی



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/6/25 ] [ 6:10 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
زندگی من آرام میگذشت تا اینکه...
[ یادداشت ثابت - شنبه 92/6/24 ] [ 3:3 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
دل تنگم..!دل تنگ نیمه شب های دلتنگی..!

دل تنگم!
دل تنگِ خیلی چیزها
دل تنگ این همه دل تنگی ها
چیزهایی که بر من گذشت و هرگز باز نخواهد گشت!
دل تنگم
دل تنگ نیمه شبهای دل تنگی
دل تنگ این همه نبودن ها
دل تنگ این همه دل تنگی ها
دل تنگ عهدهایی که کسی آنها را نبست
دل تنگ تمام چیزهایی که میشد باشد و نیست
و تمام هست هایی که نیست!
حتی آنان که دلشان برایم تنگ نخواهد شد!!
دل تنگ تر نیز خواهم شد
می رسد روزی که بگویم:
دلم برای آن روزها ی دل تنگی تنگ شده!!




[ یادداشت ثابت - پنج شنبه 92/6/22 ] [ 5:48 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده...:(

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم برایت تنگ شده

فکر نکن بی وفا هستم ، دلم از سنگ نشده...

اعتراف میکنم اینک در حسرت روزهای شیرین با تو بودنم

باور نمیکنم اینک بی توام

کاش میشد دوباره بیایی و یک لحظه دستهایم را بگیری

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای مرا ببینی

تا دوباره به چشمهایت خیره شوم ، تا بر همه غم و غصه های بی تو بودن چیره شوم...

کاش میشد دوباره بیایی و لحظه ای نگاهت کنم ، با چشمهایم نازت کنم

در حسرت چشمهایت هستم ،چشمهایی که همیشه با دیدنش دنیایم عاشقانه میشد

بگذار اعتراف کنم که بدجور دلم هوایت را کرده

در حسرت گرمی دستهایت ، تا کی باید خیره شوم به عکسهایت ، هنوز هم عاشقم ، عاشق آن

شانه هایت...!

کاش بودی و به بهانه هایت نیز راضی بودم ،

کاش بودی و من دیگر از سردی نگاهت شاکی نبودم

هر چه خواستم از تو بگذرم از همه چیز گذشتم جز تو 

، هر چه خواستم فراموشت کنم همه را

 فراموش کردم جز تو ، هر چه خواستم به خودم بگویم هیچگاه ندیدم تو را ، چشمهایم را بستم و باز

 واستم بگویم بی خیال ، بی خیالت نشدم و به خیالت تا جایی که فکرش هم نمی کنی رفتم...

میخواستم با تنهایی کنار بیایم ، دلم با تنهایی کنار نیامد ،

 میخواستم دلم را راضی کنم ، یاد تو بازم

 به سراغم آمد ، میخواستم از این دنیا دل بکنم ، دلم با من راه نیامد ...




[ یادداشت ثابت - چهارشنبه 92/6/21 ] [ 10:55 صبح ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
مرا در روزی بارانی دفن کنید...:(

مرا در روزی بارانی دفن کنید تا آتش قلبم خاموش گردد و در 

طابوتی بگذارید از چوب تا بدانند عشق من مانند چوب خاکستر شد

دستهایم را بر روی سینه ام قرار بدهید تا بدانند همیشه دوست

داشتم کسی را در آغوش بگیرم چشمهایم را باز بگذارید تا بدانند

همیشه چشم انتظار بودم صورتم را رو به غروب آفتاب بگذارید تا

بدانند عشق من غروب کرده و زندگی ام تمام شد . مرا در آفتاب

بگذارید تا بدانند عشق من شعله ور شد




[ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/6/19 ] [ 6:18 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
خدایا نمیدانم میدانی که عشقی که تو آفریدی دیگر آن زیبایی و وفادا

خدایا من گناهی نکرده بودم که اینک قلبی شکسته در سینه دارم . . . 

گناه من چه بود که بازیچه دست این و آن بودم ! 

هر که آمد بر روی قلبم پا گذشت و رفت و حتی پشت سرش را هم نگاه نکرد !

 .

خدایا چرا در این روزها باید در حسرت عشق و محبت باشیم ، عشقی که تو در وجود همه قرار دادی و احساسی که همه بتوانند عاشق شوند !

خدایا نمیدانم میدانی در این زمانه همه با احساس عشقی که به آنها دادی قلبها را میشکنند و خیانت میکنند !

خدایا نمیدانم میدانی که عشقی که تو آفریدی دیگر آن زیبایی و وفاداری را ندارد ؟

خدایا نگاهی کن به عاشقان واقعی ، ببین حال آن ها را ، بگو که چه بر سر عشق آمده ؟!

میخواهی فریاد بزنم تا بشنوی صدای مرا ؟ میخواهی با صدای بلند گریه کنم تا بشنوی درد این دل تنهای مرا ؟

خدایا مگر عاشقان چه گناهی کرده اند که همیشه باید متهم ردیف اول باشند ، چرا باید به جای آن آدمهای بی وفا ، عاشقان محکوم به حبس ابد باشند ؟

خدایا میشنوی حرفهای مرا ، درک میکنی احساسات این قلب زخم خورده مرا ؟!

چرا سکوت ؟ چگونه باید بشنوم پاسخت را در جواب این دل صبور ؟!

خدیا اگر بخواهم از حال و روز خویش بگویم ، باید در انتظار باران اشکهایت باشم ، تا بدانی عشقی که آفریده ای و احساساتش به چه روزی افتاده ، مثل این است که برگ سبزی از شاخه اش بر روی زمین افتاده و همه بر روی آن پا میگذارند و یک برگ خشکیده همچنان بر روی شاخه اش مانده . . .!

خدایا در این چند صباح باقی مانده از این زندگی بی محبت و پوچ ، هوای عاشقان را داشته باش





[ یادداشت ثابت - یکشنبه 92/6/18 ] [ 4:27 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
،دیگر چه می خواهی ؟مگر نمی خواستی حتی افتاب هم رنگ آرزو را نبیند
[ یادداشت ثابت - شنبه 92/6/17 ] [ 11:47 صبح ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
زندگی برای من...

نمیدانم زندگی چیست؟؟

اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام 

 اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام

اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم

                                                                                  اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم 

 پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟

با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو...

گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟

با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟

                      در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست.

                      




[ یادداشت ثابت - شنبه 92/6/17 ] [ 11:42 صبح ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
دلم به وسعت تنهاییت تنهاست خدایم...

دلم تنهاست...

دلم به وسعت تنهاییت تنهاست خدایم...

دلم رسدن به تو را میخواهد

رسیدن به آغوش گرمت...

دلم دیدن آن سوی آسمان آبی را میخواهد...

دلم بالی میخواهد برای پرواز برای پرواز به سوی ابدییت...

آری دلم ابدیتی میخواهد که بدانم...تا همیشه کنارت خواهم بود...

دلم تو را میخواهد همه نعمت زندگیه من...

                    



[ یادداشت ثابت - شنبه 92/6/3 ] [ 2:12 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت

کد جست و جوی گوگل

پیچک

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انواع کد های جدید جاوا

mouse code

کد ماوس