سفارش تبلیغ
صبا ویژن

♥ღردپای عشق♥ღ

این وبلاگ را تقدیم میکنم به... ...عشقم...

آینده...رفتن...ماندن...

برای کنار هم گذاشتن واژه ها?

دست قلمم بیش از آنچه فکر کنی خالی است…

و بیش از آنچه فکر کنی احساس می کنم به نوشتن مجبورم !

شاید این هم خاصیت ِ داشتن این صفحه ی مجازی است ؛

میان جاده که می آمدم ، سرم پر از فکر بود

فکرهایی از آن دست که به هر نیمه ای که می رسیدم

احساس می کردم بیش از این رخصت پیش رفتن ندارم

چیزهایی مثل ِِ

آینده

رفتن

ماندن

حالا اما اندیشه ای نیست برای به واژه آوردن..



[ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/11/3 ] [ 2:33 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

خواب و خیال نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی
عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت



[ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/11/3 ] [ 2:31 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند

آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند



[ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/11/3 ] [ 2:31 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست اما تو با چراغ بیا تا ببینیم

گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم

من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم

شاعر شنیدنی ست ولی میل،میل ِ توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم ؟

این واژه ها صراحت ِ تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم

مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم

یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم

شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست

 اما تو با چراغ بیا تا ببینیم



[ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/11/3 ] [ 2:28 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
خدا کند که فقط این عشق از سرم برود

از فکر من بگذر خیالت تخت باشد


من می تواند بی تو هم خوشبخت باشد


این من که با هر ضربه ای از پا در آمد


تصمیم دارد بعد زا این سرسخت باشد


تصمیم دارد با خودش ،با کم بسازد


تصمیم دارد هم بسوزد ،هم بسازد

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد


نخواست او به من خسته بی گمان برسد


شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت


کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد


چه میکنی اگر او راکه خواستی یک عمر


به راحتی کسی از راه ناگهان برسد


رها کند برود از دلت جدا باشد


به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد


رها کنی بروند تا دوتا پرنده شوند


خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد


گلایه ای نکنی ، بغض خویش را بخوری


که هق هق تو مبادا به گوششان برسد


خدا کند که نه…!!نفرین نمیکنم که مباد


به او که عاشق او بوده ام زیان برسد


خدا کند که فقط این


خدا کند که فقط زمان آن برسد

عشق از سرم برود



[ یادداشت ثابت - دوشنبه 91/11/3 ] [ 2:25 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
نمیخوام دیگه تنها شم...

غرورم رو تحمل کن که من محتاج دستاتم..

درسته ساکتم اما همیشه محو حرفاتم..

یکم با من مدارا کن..جدایی خیلی بی رحمه..

کی جز تو توی این دنیا..همه حرفامو میفهمه..

صدام کن با صدای تو میخوام عاشق ترین باشم...

بگو میگیری دستامو؟

                  نمیخوام دیگه تنها شم..



[ یادداشت ثابت - یکشنبه 91/10/25 ] [ 3:32 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
گفتم....گفتی..آخر...

گفتم:میری؟

 گفت:آره

 گفتم:منم بیام؟

 گفت:جایی که من میرم جای 2 نفره نه 3 نفر

 گفتم:برمی گردی؟

 فقط خندید.....

اشک توی چشمام حلقه زد سرمو پایین انداختم

 دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد

گفت:میری؟

گفتم:آره

گفت:منم بیام؟

 گفتم:جایی که من میرم جای1 نفره نه 2 نفر

 گفت:برمی گردی؟

 گفتم:جایی که میرم راه برگشت نداره

 من رفتم اونم رفت

ولی اون مدتهاست که برگشته

 وبا اشک چشماش خاک مزارمو شستشو میده



[ یادداشت ثابت - جمعه 91/10/23 ] [ 12:59 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
شیرین ترین عشق دنیا..

 

بیا تا مقدسترین عشق دنیا را به همگان نشان دهیم.
بیا تا طعم شیرین ترین عشق دنیا را بچشیم.
بیا تا بهترین لحظه ها را در عشقمان مهیا کنیم.
بیا تا گرمی عشقمان را در قلبهایمان احساس کنیم.
بیا تا عشقی یکدل و یکرنگ داشته باشیم.
بیا تا غروب غم انگیز عاشقان را با نشان دادن معنی واقعی عشقمان به همگان زیبا کنیم.
بیا تا فاصله عاشقان را با ثابت کردن معنای واقعی عشق را از بین ببریم
و فاصله بین عاشقان را کم اهمیت جلوه دهیم.
بیا تا ثابت کنیم ما می توانیم در میان تمام عاشقان برای همیشه عاشق بمانیم.
بیا تا در میان فصلهایمان فصل خزانی نداشته باشیم و تمام لحظه ها و فصلها بهاری بیش نباشد!
بیا تا شبهای با هم بودنمان را پر از ستاره کنیم.
حالا بیا که همدیگر را باور کرده ایم!



[ یادداشت ثابت - جمعه 91/10/23 ] [ 12:48 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
همیشه در قلب منی

آرزو داشتم روزی در قلب من باشی...

 تا اینکه در پشت کوچه ی محله چشمانت در چمانم درخشید...

        آنجا فهمیدم عشق چیست....معشوق کیست...؟

آمدم در چند قدمی ات قرار گرفتم و با دست و پای لرزان به تو گفتم:

                                                                          دوستت دارم

ولی افسوس که مرا کنار زدی و برگشتی...

 و من باز برگشتم و دوباره سلام کردم..

            تا اینکه توانستم تو را در آغوش بگیرم...

و احساس دروغم را بر ملا سازم...آری

                         همیشه در قلب منی



[ یادداشت ثابت - جمعه 91/10/23 ] [ 12:40 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر
هرچه هستم........دوستت دارم

اگر باران بودم آن قدر می باریدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم...

  اگر اشک بودم مثل باران بهاری به پایت می گریستم...

    اگر گل بودم شاخه ای از وجودم را تقدیم وجود عزیزت می کردم....

       اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برایت می نواختم...

ولی افسوس

                که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق

اما  هر چه هستم

                             دوستت دارم



[ یادداشت ثابت - جمعه 91/10/23 ] [ 12:29 عصر ] [ ♥ღفاطمه♥ღ ] نظر

<< مطالب جدیدتر :: مطالب قدیمی‌تر >>

Google

در این وبلاگ
در کل اینترنت

کد جست و جوی گوگل

پیچک

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

انواع کد های جدید جاوا

mouse code

کد ماوس